loading...
بزرگترین سایت سرگرمی تفریحی
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
خنده دار 0 53 mehranme2
مهران بازدید : 57 سه شنبه 1394/08/19 نظرات (0)

گویند:

دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!

درراه با پرودرگار سخن می گفت: ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای 

در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!

او با ناراحتی گفت:

من تو را کی گفتم ای یار عزیز/کاین گره بگشای و گندم را بریز!

آن گره را چون نیارستی گشود/این گره بگشودنت دیگر چه بود؟

نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!

ندا آمد که:

تو مبین اندر درختی یا به چاه/تو مرا بین که منم مفتاح راه

 

"مولانا"

مهران بازدید : 17 سه شنبه 1394/08/19 نظرات (0)

دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان بر آورم

 

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

 

قيصر_امين_پور

مهران بازدید : 16 سه شنبه 1394/08/19 نظرات (0)

یک روز علامه جعفری سوار تاکسی شده بودند ، در مسیر راه نفس عمیقی میکشه و از ته دل میگه : ای خدای من !

راننده تاکسی با اعتراض میگه یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست !!!

ایشان در جواب فورا دو بیت از سعدی می خواند :

چنان لطف او شامل هر تن است

که هر بنده گوید خدای من است

چنان کار هرکس به هم ساخته

که گویا به غیری نپرداخته

مهران بازدید : 23 سه شنبه 1394/08/19 نظرات (0)

جان ماکسول ميگويد " 

به خاطر بسپار " ... 

زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل است. 

تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد؛ مرغ است.

 

زندگی ما با " تولد" شروع نمی شود؛ 

با "تحول" آغاز میشود. 

لازم نیست "بزرگ " باشی تا "شروع کنی"، 

شروع کن تا بزرگ شوی ...

 

 باد با چراغ خاموش کاری ندارد

 اگر در سختی هستی بدان که روشنی.......

مهران بازدید : 20 سه شنبه 1394/08/19 نظرات (0)

، ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست

جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

 

تا ابد مست بیفتد چو من از ساغر عشق

می پرستی که بود بیخبر از جام الست

 

تو مپندار که از خودخبرم هست که نیست

یا دلم بستهٔ بند کمرت نیست که هست

 

آنچنان در دل تنگم زده‌ئی خیمهٔ انس

که کسی را نبود جز تو درو جای نشست

 

همه را کار شرابست و مرا کار خراب

همه را باده بدستست و مرا باد به دست...!

 

 

\"خواجوی کرمانی\"🍁

مهران بازدید : 143 سه شنبه 1394/08/19 نظرات (0)

گرگ عاشق آهویی شد:

      تمام دندان هایش راکشید  

      که اورانخورد.      

      ولی آهوی اورفت·

     

      حالا او مانده

      وبره هایی که به او می خندند.

 

      این است رسم زندگانی.

      ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ.

 

      ﺳﺎﺩﻩ ﻟﻮﺡ ﻧﺒﺎﺵ.

      هیچ کس ﺩﻳگرﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻴﺰﯼ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ

      ﺩﻭﺳﺖﻧﺪﺍﺭﺩ.

 

      ﻋﻼﻗﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ،        

       اﺯ ﻧﻴﺎﺯﻫﺎیشاﻥ ﺷﺮﻭﻉ می شود.

 

      ﻧﻴﺎﺯﻫﺎیی ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪﺭﻭﺯﯼ،

      آﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮی ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻬﺘﺮﯼ،

      برایشان ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.

 

                                     «حسین پناهی»

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 83
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 9
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 86
  • بازدید ماه : 86
  • بازدید سال : 3,570
  • بازدید کلی : 39,172